جریانی صدایمان می زند، که نمی دانیم کدامین سو بجوئیمش. در آسمان؟ در زمین؟ در درون خود یا بیرون؟ در ناشناخته یا در آنچه می شناسیم؟ او ما را می خواند به سوی خود، به سوی عشق. او ما را با عشق می خواند. انگار که او خود عشق است، او ما را به زیبایی می خواند. با صدایی خوش. صدایی که گوشهامان تا به امروز نشنیده بود. آنچنان آرام و باوقار جریان می یابد که گویی یک نسیم در حال وزیدن است که نمی دانی از کدام سوی می وزد. او همه وجودت را نوازش می دهد. لیکن خروشی در تو ایجاد میکند، همچو موج های عظیم یک اقیانوس بی کران. که می خواهی همچون صدفی از کف این دریا بکنی و هم سفر موج ها شوی ولی ...
تو را گوش زد میکند که «او» همینجاست، عشق اینجاست، ما اینجائیم تا باهم برویم.