نواندیش- کپسول فضایی سویوز روسیه که یکی از مسافران آن انوشه انصاری، فضاگرد ایرانی-آمریکایی است صبح جمعه در قزاقستان به زمین نشسته است. خانم انصاری درحالی که هنوز به زمین بازنگشته بود آرزو کرد مجددا به زودی سفر دیگری به فضا داشته باشد.به گزارش بی بی سی یک مامور اتاق فرمان پس از فرود کپسول در شمال قزاقستان درحالی که سطح بیرونی آن در اثر اصطکاک با جو سوخته و سیاه شده بود، گفت: "فرود کامل شده است."این کپسول که از ایستگاه بین المللی فضایی به زمین بازمی گردد همچنین حامل پاول وینوگرادوف، فضانورد روس و جف ویلیامز، فضانورد آمریکایی بود که جای خود را به دو فضانورد دیگر داده اند.کپسول برای انجام فرودی نرم در دشتی در حدود 80 کیلومتری شمال شهر آرکالیک چترهایش را گشود و موتورش را آتش کرد.بنابه گزارش ها خانم انصاری پس ترک کپسول سرحال به نظر می رسید و لبخند به لب داشت.خانم انصاری بامداد روز 18 سپتامبر همراه میخاییل تیورین، فضانورد روس و مایکل لوپز-الگریا، فضانورد آمریکایی، از پایگاه فضایی بایکونور در قزاقستان به فضا رفته بود.تصاویر بازگشت خانم انصاری که توسط خبرگزاری رویترز مخابره شده ست: کپسول فضایی سویوز روسیه که یکی از مسافران آن انوشه انصاری، فضاگرد ایرانی-آمریکایی است صبح جمعه در قزاقستان به زمین نشسته است. خانم انصاری درحالی که هنوز به زمین بازنگشته بود آرزو کرد مجددا به زودی سفر دیگری به فضا داشته باشد.به گزارش بی بی سی یک مامور اتاق فرمان پس از فرود کپسول در شمال قزاقستان درحالی که سطح بیرونی آن در اثر اصطکاک با جو سوخته و سیاه شده بود، گفت: "فرود کامل شده است."این کپسول که از ایستگاه بین المللی فضایی به زمین بازمی گردد همچنین حامل پاول وینوگرادوف، فضانورد روس و جف ویلیامز، فضانورد آمریکایی بود که جای خود را به دو فضانورد دیگر داده اند.کپسول برای انجام فرودی نرم در دشتی در حدود 80 کیلومتری شمال شهر آرکالیک چترهایش را گشود و موتورش را آتش کرد.نابه گزارش ها خانم انصاری پس ترک کپسول سرحال به نظر می رسید و لبخند به لب داشت.خانم انصاری بامداد روز 18 سپتامبر همراه میخاییل تیورین، فضانورد روس و مایکل لوپز-الگریا، فضانورد آمریکایی، از پایگاه فضایی بایکونور در قزاقستان به فضا رفته بود.تصاویر بازگشت خانم انصاری که توسط خبرگزاری رویترز مخابره شده ست:
و خاطره فضایی انوشه انصاری برگرفته از وبلاگ انوشه انصاری
|
سلام به همگی(21 سپتامبر) الان ساعت حدود 11:30 به وقت جهانی است . به نظر می رسه که اولین نوشته من از فضا در اون پایین منتشر شده . جالبه مگه نه؟ خوب اول بگذارید درباره بعضی نکاتی که اینجا وجود داره صحبت کنیم. من دسترسی دایمی به ایمیل هام ندارم و دریافت ایمیل ها از طریق فراینده پیچیده ای صورت می گیره و تنها 3 بار در روز می تونیم اون رو دریافت کنیم . ولی من تمام سعی ام رو می کنم که حداقل روزی یک مطلب برای وبلاگم بفرستم. من اینجا به اینترنت دسترسی ندارم بنابراین نمی تونم نظرات شما رو بخونم . من بعضی از والها و همینطور تبریکهایی رو که شما برام میفرستید ، دریافت می کنم و می دونم که خیلی از مردم آرزوهای خوب و حرفهای الهام دهنده خودشون رو برای من می فرستند. شما نمی تونید تصور کنید که چقدر منو خوشحال می کنید وقتیکه در این تجربه من شریک می شوید. هر زمانی که پیامی رو می خوانم که در اون اشاره شده که چطور بعضی تونستند از این کار من انرژی بگیرند و انگیزه ای برای دنبال کردن آرزوهای خودشون به دست بیارند تا چه حد به خودم می بالم. زمانی که خوندم که دختر جوونی در مشهد منودیده و این انگیزه رو پیدا کرده که روزی فضا نورد بشه چشمام پراز اشک شد. من مطمئنم که همه شما می تونید رویاهای خودتون رو تحقق ببخشید اگر اون رو از اعماق قلبتون بخواهید و برای اون به سختی تلاش کنید و حاضر به فداکاری در راه اون باشید. من شخصا همه پیامهای شما رو وقتی که به زمین برگردم خواهم خواند، بنابراین لطفا بازهم برام بنویسید. حالا که با شرایط اینجا آشنا شدید بیایید همانطور که قول داده بودم در باره سفر به این بالا صحبت کنیم. من در سکوی پرتاب قرصی برای ناراحتی ناشی از تکونهای شدید خوردم که خیلی عالی بود. وقتی که به مدار رسیدیم کاملا حالم خوب بود و می تونستم به بیرون پنجره نگاه کنم در حالیکه دنیا داشت دور ما می چرخید یا بهتر بگم ما دور دنیا می چرخیدیم. اونها مرتب به من می گفتند که نباید روز اول سفربه بیرون نگاه کنم چون باعث می شه که حالم بد بشه اما خوب من نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم. من کاملا خوب بودم و حتی پیش از اینکه بخوابم چند تا شیرینی و کلوچه برای شام خوردم .زمان ما به عقب برگشته بود و برای همین برنامه ریزی ما به گونه ای بود که باید ساعت 6 عصر می خوابیدیم و 3 صبح بلند می شدیم شب اول همه ما خیلی خسته بودیم و به همین دلیل خوابیدن زود هنگام هیچ مشکلی برایمون نداشت. اوه ، نکته ای رو یادم رفت بگم. وقتی که سایوز در مدار قرار گرفت و به طرف یستگاه بین المللی حرکت می کرد در تمام مدت ما در حال گردش به دور محور سفینه بودیم . سفر به ایستگاه حدود 48 ساعت طول کشید. حالا می فهمم چرا در دوره تمرینات باید امتحان صندلی چرخون رو پشت سر یگذاشتیم. میشا به ما گفت که اگه کیسه خوابهامون رو از سقف کپسول اقامتمون آویزون کنیم و سرمون رو در نزدیکی دریچه انتهایی اون قرار بدیم راحت تر خواهیم بود چرا که به مرکز جرم نزدیک تر خواهیم بود و احساس دوران کمتری خواهیم کرد. خوب من هم به راهنمایی میشا عمل کردم و کیسه خوابم رو به صورت وارونه آویزان کردم و در کیسه خودم خوابیدم . لوپز هم کیسه خود رو از سمت دیگر سقف آویزان کرد و مشابه من در اون خوابید. میشا هم به کپسول رفت و اونجا خوابید. من دارم فکر می کنم که در آن موقع وضعیت ما درون کیسه خواب شبیه به چه بوده و تنها چیزی که یادم میاد خفاشهاییه که از سقف غارها به صورت سر و ته آویزان می شند. خوب ما هم اینجا تو غار کوچیک خودمون بودیم و میون زمین و ایستگاه بین المللی فضایی شناور بودیم. من میخواستم در سلامتی کامل باشم و به همین دلیل پیش ازاینکه بخوابم یک قرص دیگه خوردم. این قرص ها در عین حال خواب آور هم هستند و من فکر می کنم که می تونست کمک کنه تا زودتر به خواب برم. من تونستم iPod خودم رو توی کیسه خوابم ببرم ، هدفونهای خود رو زدم و درون کیسه خفاشی خودم به خواب رفتم . من نمی دونستم بدنم چه واکنشی در برابر این طرز خوابیدن بروز خواهد داد . شما با هیچ سطحی تماس ندارید و قبل ازاون فکر می کردم این موضوع باید خیلی عجیب باشه اما من این طرز خوابیدن رو دوست داشتم و در واقع باعث ارامش من می شد. مثل این بود که روی سطح یک دریاچه شناورم. همه چیز خیلی خوب بود. صبح روز بعد وقتی که بیدار شدم خیلی هیجان زده بودم . به سرعت از کیسه خوابم بیرون اومدم و د رحالیکه سرم به سمت قسمت فرود فضا پیما بود مشغول شنا در اطراف شدم . به محض اینکه متوقف شدم متوجه شدم که این کارم ایده خوبی نبوده چرا که انگار تمام محتویات بدن و معده م به رقص دراومده بودند ... من ایستادم و سعی کردم تا حرکاتم رو به حداقل برسونم. از آن لحظه به بعد بیشتر شبیه یک مومیایی بودم . فقظ حرکات خیلی نرم و کوچبکی انجام می دادم و حتی همین حرکات هم باعث می شد تا احساس ناراحتی کنم. غیر از این ،من به دو عارضه دیگه فضا زدگی هم دچار شده بودم . اولین اونها دردی در قسمت کمر بود . این موضوع به این دلیله که کمر شما تحت فشار قرار نمی گیره و جریان مواد بین مهره ها باعث می شه که شما قدتتون بلندتر بشه. البته من از اینکه قدم بلند بشه خوشحال بودم اما درد ش چندان خوش آیند نبود. عارضه دوم هجوم خون به مغز بود به دلیل اینکه در شرایط بی وزنی گرانشی وجود نداره که کمک کند تا خونی که قلب شما آن رو پمپاژ می کنه به سمت پاهای شما حرکت کنه ،این خون در قسمت سر انباشته می شه و شما دچار سر درد می شید . این احساس شبیه به حالتیه که برای مدتی طولانی پشتک بزنید و روی سر خود بایستید. به این ترتیب من اونجا با سردرد بسیار زیاد و درد آزار دهنده ای در ناحیه کمر و همینطور حالت تهوع مواجه شدم . و با خودم می گفتم این شروع خوبی نیست – و نکنه که در تمام مدت سفر با این حالت مواجه باشم . بعد از اینکه چند بار دچار تهوع شدم تصمیم گرفتم از دارو استفاده کنم. در بسته جراحی داخل سفینه آمپول هایی برای حالت فضا زدگی وجود داره که در شرایط اضطراری باید به کار گرفته بشه و به نظر می رسید که واقعا به اون احتیاج دارم. بنابراین از مایک و میشا خواستم که این دارو را به من تزریق کنند. آنها بر مبنای دستورات و راهنماییهایی که به اونها ارایه شده بود مشورت کردند و تصمیم گرفتند نصف دوز دارو رو به من تزریق کنند. مایک سرنگ رو آماده کرد و میشا هم اون را تزریق کرد. هر دو اونها خیلی نگران من بودند و می خواستند برای اینکه من زودتر خوب شم کاری انجام بدن. من از اینکه اولین روز پرواز آنها با سایوز رو خراب می کردم احساس خیلی بدی داشتم. از زمان تزریق دارو تا زمانی که به خواب برم خیلی طول نکشید . میشا کیسه خواب منو برام اماده کرد. این بار از من خواستند که در فضایی کوچیکتر بخوابم برای همین در شرایطی مثل یک جنین قرار گرفتم و دست و پام رو جمع کردم . به نظر می رسید این شرایط کمک کنه تادرد کمر من تا حد زیادی بهبود پیدا کنه. در نهایت میشا پیشنهاد کرد تا من سرم رو به یکی از بسته های محموله هایی که حمل می کردیم فشار بدم تا به کاهش سردردم کمک کنه. من در کیسه خوابم چرخیدم تا سرم در وضعیت مقابل بسته ها قرار بگیره و اکثر روز رو خوابیدم. گاهی چشمام رو باز می کردم و میشا و مایک رو می دیدم که اطراف من در حال حرکت بودند آنها چندین بار از من خواستند تا چیزی بخورم یا اگر چیزی می خوام به اونها بگم. همینطور نبض مرا بررسی میکردند تا مطمئن باشند وضعیت من بدتر نمی شه. به هر حال دومین صبح در حالی بیدار شدم که حالم کمی بهتر شده بود اما هنوز اون قدر خوب نشده بودم که بتونم چیزی بخورم یا به اطراف حرکت کنم. به همین دلیل تصمیم گرفتم یک تزریق دیگه انجام بدم. و این بار میشا و مایک با مشورت و همفکری پزشک پرواز یک دوز کامل دارو رو به من تزریق کردند. من واقعا از خودم ناامید شده بودم .... من همیشه آرزو داشتم که در فضا باشم و حالا که اینجام حالم اینقدر بد بود که حتی نمی توانستم از پنجره ، بیرون رو نگاه کنم . به خودم گفتم این چرندیات رو بس کن ... تو قوی تر از این حرفها هستی ، خودت رو جمع و جور کن . همه اینها در ذهن تویه و می تونی اون رو متوقف کنی ... من واقعا برای رسیدن به ایستگاه بی حوصله شده بودم. بعضی وقتها فکر می کردم با ورود به ایستگاه وضعم بهتر خواهد شد اما همه به من گفته بودند وقتی که برای بار اول وارد ایستگاه میشی احساس بدی خواهی داشت چرا که از یک محیط کوچیک به محیطی بزرگتر وارد میشی. این موضوع برام مهم نبود و فقط می خواستم از محفظه خفاش مانندم خارج بشم و به محوطه ای روشنتر و بزرگتر وارد شم. میشا به من گفت باید لباسم را برای ورود به ایستگاه به تن کنم . به همین جهت بلافاصله بعد از اینکه تزریقم رو انجام دادم انها کمکم کردند تا لباس فضاییم رو تنم کنم و در صندلی خودم محکم بشم. عملیات الحاق مدت طولانی طول کشید . بعد از الحاق آزمایش نشت دریچه های الحاقی انجام شد تا از اینکه هیچ نشتی وجود نداره مطمئن بشیم. این کار معمولا نزدیک به 2 ساعت طول می کشه در حالیکه مایک و میشا درگیر تدارک عملیات الحاق بودند من هم چرت می زدم . من وقتی که به ایستگاه نزدیک میشدیم بیدار شدم و شاهد این بودم که چطور سانتیمتر به سانتیمتر به ایستگاه نزدیک می شیم . هر اینچی که به ایستگاه نزدیکتر می شدیم من هم بهتر می شدم تا اینکه سرانجام کاملا به ایستگاه متصل شدیم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم از جای خودم بلند شم و لباس فضاییم رو در بیارم . می دونستم که هنگام ورود ما به ایستگاه دوربینها اونجا هستند و من نباید شبیه به یک سگ مریض به نظر بیام. زمانی که لباسم رو درآوردم احساس بسیار بهتری پیدا کردم . حتی گرسنم شد و کمی شیرینی خوردم. زمان به آهستگی سپری می شد اما سرانجام وقت اون رسید و ما برای باز کردن دریچه آماده شدیم مایک و میشا به من گفتند نزدیکتر بیام و نفس عمیقی بکشم چرا که برای اولین بار رایحه فضا رو احساس خواهم کرد. آنها می گفتند که این بویی کاملا استثناییه. به محض اینکه آنها دریچه کپسول سایوز رو باز کردند من بوی فضا رو استشمام کردم ...خیلی غریب و عجیب بود. چیزی شبیه نوعی شیرینی بادامی . من به اونها گفتم این بو شبیه بوی پخت و پزه. هر دو اونها با تعجب به من نگاه کردند و با هم پرسیدند پخت و پز؟ من پاسخ دادم: بله .... شبیه چیزی که روی حرارات قرار داره ... نمی دونم چطور توضیح بدم در این موقع جف و پاشا آماده بودند تا دریچه دیگر متصل به ایستگاه رو باز کنند و ورود ما به ایستگاه رو خوش آمد بگویند. ... به محض اینکه قدم در ایستگاه فضایی گذاشتم مثل این بود که وارد خانه ام شده ام ..من 100% خوب شدم و به زحمت می تونستم جلوی خنده خودم رو بگیرم ... غیر قابل باور بود.. من این رو به حساب سرنوشت می گذارم ... سرانجام در خونه بودم و بقیه ماجرارا احتمالا شما از طریق NASA TV دیدید. تا مطلب بعدی ... روز خوب و آرومی داشته باشید |